به نقل از دندانه : روایتی از دکتر افشین قناد
یادش به خیر روزهای اول فارغالتحصیلی و شوق طبابت و پیشنهاد دوستی برای کار در مطبش و… بالاخره بر باد رفتن تمام رویاها پس از چند روز بیکاری
از محضر بنده خواست یاری
بسیار شریف، نیک کاری
کردم من از او قبول باری
با دوست جز این نمیتوان کرد
دندان کسی نمیکند درد
از روز نخست با دلی شاد
انداخته در گلو کمی باد
رفتم به محل کار آزاد
کس نیز به من نگفت ای مرد
دندان کسی نمیکند درد
با شوق و هزار امیدواری
رویای خوش مریض داری
کارم همه شد مگس شماری
منشی ز کسی خبر نیاورد
دندان کسی نمیکند درد
روزی است دگر ولیک اینبار
دکتر نبود ملول و بیکار
چون میز گرفته خاک بسیار
پاک از سر میز میکنم گرد
دندان کسی نمیکند درد
گفتم به عیال پول کافی
آرم ز مطب هرآنچه خواهی
چون کسب نکردهام دو شاهی
بی شبهه کند ز خانهام طرد
دندان کسی نمیکند درد
گویا همه سالمند و خوشحال
از بخت بد و کجی اقبال
بر باد شده تمام آمال
روی همه سرخ و روی ما زرد
دندان کسی نمیکند درد